برای ارسال فکاهی های خود به ایمیل آدرس kabulapp@gmail.com ارسال کنید. منتظر نظرات و پیشنهادات شما هستیم
2/18/2016
لغمانی
2/08/2016
سه زن در یک محفل عروسی خبر بودند؛ اولی گفت مه پیراهن سیاه می پوشم،
بخاطریکه شوهرم موهای سیاه داره، هر دوی ما جوره مقبول معلوم می شیم.
دومی گفت: مه پیراهن سیاه و سفید میپوشم به خاطریکه شوهرم مو های
سیاه و سفید داره و هر دوی ما جوره خوب معلوم میشویم.
سومی گفت: از گپ های تان معلوم میشه که مه ده محفل نروم،
و یا اگر بروم پیراهن نپوشم به خاطریکه شوهر مه کل است.
ملا
روزی ملا به جنگ رفت. و با خود سپر بزرگی را به میدان جنگ برد.
ولی ناگهان یکی از دشمنان سنگی بر سر او زد و سرش را شکست.
ملا سپر بزرگش را نشان داد؛
و گفت: ای نادان سپر به این بزرگی را نمی بینی و سنگ بر سر من می زنی؟
سوال از اطرافی
از یک اطرافي پرسیدن که چرا تمام فکاهی ها در باره شما است؟
اطرافی گفت: کتابچه خاطرات ما را دزدی کرده اند.
وردکی
یک وردکی روزی ریسمان را در کمر خود انداخته بود.
شخصی ازاو پرسید چرا ریسمان را در کمرت انداخته یی؟
وردکی جواب داد خودکشی می کنم.
آن شخص گفت وقتی که خودکشی میکنی چرا ریسمان را در گردنت نمی اندازی؟
وردکی جواب داد دیروز در گردنم انداخته بودم نزدیک مرده بودم.
وردکی
وردکی یک خارجی ره اعدام میکرد. خارجی از ترس میلرزید.
وردکی برش گفت: به خیالم بار اولت است که اعدام میشی…
ایرانی
يك ایرانی پرسیدن امروز ده موبایلت بسیار مسیج های عاشقانه میایه،
نی که كدام نفري پيدا كدي؟
ایرانی خندید و با افتخار گفت: نه موبایل خواهرم ره آورده ام!!! ههه
2/03/2016
وردکی همرای خر خود
وقت پایین شدن موتروان میگه کرایته بتی.
وردک میگه چقه بتم؟
موتروان میگه کرایه خودت صد افغانی کرایه خرت پنجاه افغانی…
وردکی میگه نمیشه که هر دوی ما ره خر حساب کنی؟
اطرافی
اطرافی خیال شوربا کد و به موچی گفت: 5 افغانی ره شوربا بتی.
موچی آب را با چرم بریش داد اطرافی خورد، وقتی تمام شد گفت:
پیسه مره خو گرفتی، فکر نکنی که لوده هستم شوربا یخ و گوشتش هم سخت بود.!!
معلم
شاگرد گفت: من خو دیوانه نیستم پیش شما خود تانه تعریف کنم!!
قندهاری تازه محصل
یک روز بیرون شد و دیگر نتوانست لیلیه را پیدا کند و نام لیلیه را نیز فراموش کرده بود.
از هر کس میپرسید : هغه تعمیر چی مفت دودی ور کیی او ديره مقبول بچه گان لري چیری دی؟
نصف شب
ایستاد کو بایسکلت چراغ نداره جریمه هستی!
نفر بایسکل سوار گفت گوشه کو خوده که بریک هم نداره!!
پاكستاني
روز عروسی بالای استیج بالا شد و گفت: ای برادرها!
اگر ما و شما اتفاق داشته باشیم همین یک زن تمام قوم را بس است ….
ماه مفید تر است یا خورشید
ملانصرالدین گفت: ای نادان این چه سوالی است که از من می پرسی؟
خوب کاملا معلوم است, خورشید روزها بیرون می آید که هوا روشن است و نیازی به وجودش نیست!
ولی ماه شبهای تاریک را ورشن می کند,
به همین جهت نفعش خیلی بیشتر از ضررش است!
ملا نصرالدین
– خوب ملا، هیچ وقت به فکر ازدواج افتادهای؟
ملا نصرالدین پاسخ داد: فکر کردهام. جوان که بودم، تصمیم گرفتم زن کاملی پیدا کنم. از صحرا گذشتم و به دمشق رفتم و با زن پر حرارت و زیبایی آشنا شدم اما او از دنیا بیخبر بود. بعدا به قاهره رفتم؛ آن جا هم با زنی آشنا شدم که معلومات زیادی دربارهی آسمان داشت، اما زیبا نبود. بعدا به شهری دیگری رفتم و نزدیک بود با دختر زیبا با ایمان و تحصیل کردهای ازدواج کنم.
– پس چرا با او ازدواج نکردی؟
– آه، رفیق! متاسفانه او هم دنبال مرد کاملی میگشت!
من ندیدم اما زنم دید ههه
فقیری پشت دروازه
(تف)
زن به شوهر: نامش را چه بمانیم که همیشه سر زبان ها باشه؟
شوهر:(تف) میمانیم!
تلیفون
یک شب پیش از خواب پدر ميگه: بچیم برو به مادرت بگو كه ميخوایم تلیفون كنم.
مادرش میگه: بچیم به پدرت بگو نميشه، تلیفون خراب است. 4، 5 روز طول ميكشه تا جور شوه.
پدرش میگه: به مادرت بگو اگه نماني که تلیفون كنم، ميرم بيرون از تلیفون عمومي استفاده ميكنم.
مادرش میگه: به پدرت بگو اگه اي اشتباه ره كني مه ده خانه مخابرات واز ميكنم.
ﻧﺎﻣﺮﺩِ دورغگوی
یکی از ﺣﻀﺎﺭ: ﻧﺎﻣﺮﺩِ دورغگوی!!!
قاضی: ﺷﻤﺎ ﻣﺘﻬﻢ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﮐﻪ زن تانرا هم ﺑﺎ ﻫﻤاﻥ ﭼﮑﺶ ﺑﻪ ﻗﺘﻞ ﺭﺳاﻧﺪﯾﺪ.
دوباره همان شخص: ﻧﺎﻣﺮﺩﺩﺩﺩِ دورغگوی !!!
ﻗﺎﺿﯽ : ﺷﻤﺎ کی ﻫﺴﺘید ﮐﻪ ﺍینقدر دشنام میدهید؟؟؟
شخص: قاضی صاحب! ﻣﻦ ﻫﻤﺴﺎیه شان ﻫﺴﺘﻢ، ﺍﯾﻦ ﻧﺎﻣﺮﺩ 2 ﺳﺎل است ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﺯی ﭼﮑﺶ طلب میکنم میگه ﻧﺪﺍﺭﻡ!!!
خروس و ماکیان
دوکاندار میگه چرا خودت تخم نمی مانی؟
ماکیان میگه ما هنوز نکاح نکدیم!!!
وردکی همرای خر خود
ده نزدیکای مرز که رسیدن خر شروع میکنه به هنگ زدن…
وردکی میگه به سر بچیم قسم میفامدیم که تو هم جاسوس استی!!!
معتاد 2 تا سیگرت میکشده
معتاد گفته یکیش بری خودم است یکیش بری دوستم که ده زندان است.
چند روز بعد می بینن که همو معتاد یکدانه سیگرت میکشه،
پرسیدن که دوستت از زندان خلاص شد؟
معتاد میگه: نی مه سیگرت ره ترک کدیم!!!
ﻭﺭﺩﻛﻲ ﻣﯿﺮﻩ ﺧﺎﺳتگارﯼٰ
ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺧﺘﺮ وردکی ره ﻗﺴﻢ میته ﮐﻪ ﺗﺎﺣﺎﻝ
ﻋﺮﻭﺳﯽ ﻧﮑﺪﯼ؟
وردکی ﻣﯿﮕﻪ: ﻧﯽ
مادر دختر میگه ﻗﺴﻢ ﺑﺨﻮﺭ!
وردکی ﻣﯿﮕﻪ: ﺑﻪ ﺳﺮ ﺩﻭ ﺍﻭﻻﺩﻡ ﻗﺴﻢ ﮐﻪ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﻧﮑﺪﯾﻢ!!!
ﭼﺮﺥ ﻓﻠﻚ ﺩﺭ ﻭﺭﺩﮎ
ﻳﻚ ﻭﺭﺩﮐﯽ ﺑﻪ ﺷﺎﺭﻭﺍﻟﻰ زنگ ﻣﻴﺰﻧﻪ
ﻭ ﻣﻴﮕﻪ: ﺷﺎﺭﻭﺍﻝ ﺻﺎﺣﺐ ﺗﺸﻜﺮ،
ﺍﺯ ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﭘﻜﻪ ﻛﻼﻧﻪ ﺑﻪ ﺷﺎﺭ ﻣﺎ
ﻧﺼﺐ ﻛﺮﺩﻯ ﻫﻮﺍ ﺧﻴﻠﻰ ﺧﻨﻚ ﺷﺪﻩ.!!!