3/27/2013

داماد

یک داماد در راه روان بود خوشوی خودرا دید گفت: شب بخیر

خوشویش با عصبانیت پرسید که حالا خو چاشت است دیوانه احمق.

داماد گفت:ایطور است که هر وقت شما ره که میبینم دنیا سرم شب میشه...

No comments:

Post a Comment